loading...
دانلودجدید ترین کتاب و داستان عاشقانه
محمد حسین بازدید : 4148 شنبه 02 شهریور 1392 نظرات (0)

گلناز : ولی اون دوستت داره

ابد : آنا من گرسنم کی شام میدی ؟

این یعنی بحث تموم

النازخانم : صنم جون شما ازدواج نکردید

: چرا ولی جدا شدم

آنا : چرا ؟

عمو محمود : خوب آنا بریم شام

آنا بلند شد خانم ها رفتند کمکش می خواستم برم ولی ریحانه اجازه نداد همون جا نشستم .

آقا مجتبی : خوب چکار کردی با اون پرونده

عمو محمود : هنوز دنبالشم تا ببینم چی پیش میاد

ابد : من خیلی به خود خانواده اش مشکوکم

عمو محمود : نه کار اون ها نبوده ، همشون شاهد داشتند اون موقع رفت بودند تهران

: پرونده عباسی

عمو محمود : اره

ابد : صنم با این قربانی حرف زدی چطور آدمی بود

: خیلی جدی معلوم بود تو خونه همه ازش حساب می برند

عمو محمود : چطور ؟

: وقتی وارد خونه شدم یک خانم مسنی شروع کرد ترکی حرف زدن منم که می دونید بلد نیستم . ولی قربانی نمی دونم چی گفت که اون نشست شروع کرد گریه کردن و دیگه هیچی نگفت

ابد : معلوم خیلی آدم مذهبی چون به من گفت چون خانواده داخل خونه است اجازه ندارم وارد بشم .

: مذهبی ، فکر نکنم

ابد : چطور

: چون از جلوی اتاقی رد شدم ، کلی فیلم و نوار و عکس به دیوار زده بودند

ابد : خوب این دلیل نمیشه که مذهبی نباشه

: نمی دونم ، من اینطوری احساس کردم که می خواست لجبازی کنه

عمو محمود : دیگه چه تو خونه دیدی

: فاصله قلاب خیلی فکرم و درگیر کرد

آقا مجتبی : چطور

: فکر نکنم کسی تو خونه طناب دار آماده داشته باشه

عمو محمود : صنم میگه فاصله قلاب تا زمین زیاد بود حتماً باید از نردبان استفاده می شده

آقا مجتبی : خوب این چی رو روشن می کنه

: خوب کسی که می خواهد یک بلایی سرش بیاد فکر نمی کنم منتظر بمونه طرف طناب و وصل کنه اون و دار بزنه

آقا مجتبی : آره

: یک چیز دیگه ای که برام جالب بود مرطوب بودن فرش ، که گفتن آب

ابد : منم به این موضوع فکر کردم

: چطور میشه بعد از سه روز بازم فرش مرطوب باشه

عمو محمود : درست

ابد : شاید بعد از اون ریخته شده باشه

عمو محمود : اینم امکان دار

: باید دوباره برم اون محل می خواهم ببینم چیز تازه ای می تونم از آقای عباسی بفهمم

عمو محمود : مرد آبرومندی بوده

: نمی دونید دعواشون سر چی بوده

عمو محمود : کسی چیزی نمی دونه

: من فکر کنم همایون بدون

ابد : همایون کیه ؟

: همون قربانی امروز دیدمش اسم کوچکش همایون

عمو محمود : می خواهی بری باهاش حرف بزنی

: اجازه میدید

عمو محمود : باشه برو ، با من که حرف نزد شاید جواب تو رو داد

ابد خنده ای کرد : اونی که من امروز دیدم حتماً جواب میده

: منظور

ابد : هیچی همین طوری گفتم

گوشی ابد زنگ زد بهش نگاهی کرد و گوشیش و قطع کرد

عمو محمود : کیه ابد که نمی تونی جوابش و بدی ؟

ابد : کس خواستی نیست

آقا مجتبی : بگو ما از خودیم

ابد : دریاست

عمو محمود : چکار دار

ابد : چه می دونم حتماً می خواهد شب بخیر بگه

آروم خندیدم

عمو محمود : پس پدرسوخته چیزی هست

ابد : از طرف من اصلاً نیست بهشم گفتم

آقا مجتبی : بهتر طوری بهش بگی که بهت امیدوار نشه

ابد : من رو راست بهش گفتم ، حتی به خواهرشم گفتم ، حالا اون می خواهد جدی بگیر می خواهد نگیره

: طفلی دریا

ابد : چرا اون

: خوب دوستتون دار

ابد : ولی من هیچ علاقه ای بهش ندارم ، چون اصلاً بهم نمی خوریم .

گوشی من زنگ زد به شماره نگاه کردم لبخندی زدم : ببخشید

از جام بلند شدم رفتم سمت دیگه : سلام پدربزرگ

پدربزرگ : سلام عزیز بابا خوبی

: بله شما خوبید

پدربزرگ : عبدی چطور

: خوب

پدربزرگ : کجا هستید

: اومدیم خونه مادر عمو محمود

پدربزرگ : خوب پس برو به همه سلام برسون

: چشم ، پدربزرگ اون جا چه خبر

پدربزرگ : هیچی ، اینجا هیچ خبری نیست ، برو زشت بد تماس می گیرم

: باشه ، خداحافظ

اومدم نشستم : پدربزرگ سلام رسوندن

ابد با یک حالتی نگاه کرد : سلامت باشند

عمو محمود : نگفت کی میاد

: چیزی که نگفت

عمو محمود : از کارهاش سر در نمیارم اول هفته تماس گرفت گفت تا آخر هفته اینجاست

: به من نگفت میاد

عمو محمود : حتماً می خواست سوپرایزت بکنه

آقا مجتبی : تو هم که خراب کاری کردی

ابد : عمو جون میده برای اینکه بگی چیزی به کسی نگو

عمو محمود : خوب به من نگفت بود نگم

ریحانه اومد : خوب بیان شام

رفتیم توی یک اتاق دیگه ، سفره انداخته بودند . من کنار ریحانه جون و گلناز نشستم

آنا : صنم جون امیدوارم خوشت بیاد

: خیلی زحمت کشیدید دستتون درد نکنه

آنا : نوش جونت بخور عزیزم

غذای خیلی خوشمزه ای بود : ممنون آنا خیلی خوشمزه بود

آنا لبخندی زد : نوش جونت

همه غذا رو خوردند ، من و ابد رفتیم روی مبل نشستیم ابد : صنم تو در مورد اون آب به چی فکر می کنی

: راستش نمی دونم

ابد : من اصلاً نمی تونم بهش فکر نکنم

: باید بریم اونجا سری بزنیم ببینیم چیزی پیدا می کنیم

ابد : آره

: فردا صبح بریم

ابد : باشه ، راستی صنم در مورد امشب هیچی به دریا نگو

: خاطرت جمع ، نمیگم خونه آنا بودیم

ابد : می دونم اومدیم اینجا ولی نگو در موردش حرف زدیم دوست ندارم به خودش وعده بده

: واقعاً دوستش نداری

ابد : نه ، تو چرا همچین حرفی می زنی مگه من با اون چطوری حرف می زنم که شما فکر می کنید دوستش دارم

: ندیدم طور خواستی باهاش حرف بزنی ، ولی اون خیلی بهت علاقه دار

ابد : ولی من هیچ علاقه ای بهش ندارم

: بهتر نیست بهش بگی تا اون بتونهب رای زندگیش تصمیم دیگه ای بگیره  

ابد : نمی دونم دیگه باید چطوری بهش بگم

: باید یک فکری بکنی

ابد : اگه بخواهد همین طوری ادامه بده مجبور میشم از پیش عمو برم

: این که راه نمیشه

ابد : باید فکر کنم

: فکر کن یک راه بهتر پیدا کن

ابد سرش و تکون داد : حالا به جای پرونده باید به دریا فکر کنم

لبخندی زدم : بهتر تا دیر تر نشده یک فکری بکنی

شب تموم شد رفتیم خونه

آقای عبدی رفت بخواب ، ریحانه : صنم ، ابد کسی رو دوست داره

: من نمی دونم

ریحانه : نمی دونم ولی احساس کردم امشب می خواست بگه کی رو دوست دار ولی نگفت

: من نمی دونم من زیاد ازش شناخت ندارم

ریحانه : خوب همکارید

: اون بیشتر تو اتاق خودش ، من چون می دونم زیاد دوست نداره مزاحمش نمیشم

ریحانه : طفلی دریا خیلی ابد و دوست دار

: خوب ابدم حق انتخاب دار

ریحانه : درست

---

دادگاه عباسی شد ، ابد و عمو محمود رفتند دادگاه خیلی دوست داشتم برم ولی نشد چیزی نتونستیم پیدا کنیم. تا به عباس کمک کنیم

دریا : بیا شربت بخور الآن گرم میشه

: مگه یخ نداشتیم

دریا : نه تموم شده

: یخ ، اره یخ اونجا یخ فروشی بود .

دریا : کجا یخ فروشی بود ؟

سریع بلند شدم : من باید برم خداحافظ

سریع از دفتر زدم بیرون رفتم محل قربانی یادم پشت خونشون یک مغازه بود که یخ قالبی داشت . رفتم دیدم یک مغازه است که یک مرد جوونی نشسته ، یک طوری بود دیدم بهتر تنها نرم .

الو ابد

ابد : سلام تو کجایی ؟

: سلام ببین من اومدم محل قربانی

ابد : که چی بشه

: می تونی بیای اینجا می خواهم از یکی یک سوالی بپرسم ولی تنهایی نمی تونم برم

ابد : نرو تا من بیام

: باشه ، ببین من پشت خونه قربانی ام 

ابد : باشه

تا ابد اون اطراف یک دوری زدم تا ببینم دیگه چی هست

سلام خانم شایان فر

سلام آقای قربانی

قربانی : این طرف ها

: کار داشتم

قربانی : انتظار داشتم توی دادگاه امروز ببینمتون

: خوب نشد بیام

قربانی : اون آقا پسر بود

: بله

قربانی : کاش بودید ، خیلی چیزهای تازه ای گفته شد

: آقای قربانی می تونم از شما سوالی بپرسم

قربانی : بله حتماً

: آقای قربانی که فوت کردند پدر شما بودند درست

قربانی : بله

: شما چقدر با روحیه ایشون آشنا بودید

قربانی : یعنی چی ؟

: یعنی افسردگی نداشتند ؟

قربانی : می خواهی به چه نتیجه ای برسی

: هیچی فقط می خواهم بدونم

قربانی : یعنی می خواهی بگی پدرم دیوونه بوده

: من همچین جسارتی نکردم

قربانی : پس چی ؟

: می خواهم بدونم چیز خواستی ایشون و اذیت نمی کرد

قربانی : نه

: مطمئنید

قربانی : بله ، روزی که با خانواده داشتیم می رفتیم مسافرت ، قرار بود با ما بیاد ولی یکدفعه نظرش عوض شد و گفت می خواهد بمونه

: برای شما سوال پیش نیومد چی شده یک دفعه

قربانی : نه همیشه از این کارها می کرد ، برای همه خانواده کارهاش طبیعی بود

: آقای قربانی می تونم یک سوال خصوصی در مورد خانواده ازتون بپرسم

قربانی ابروش داد بالا : بفرمائید

: پدرتون با اعضای خانواده مشکلی نداشتند

قربانی : نه

: مثلاً با مادرتون

قربانی : مادر من دو سال پیش فوت کرده

: متاسفم

قربانی : البته پدرم دوباره ازدواج کرده

: همون خانمی که از دیدن من خوشحال نشد

قربانی لبخندی زد : بله

: ممنونم آقای قربانی که جواب سوال هام دادید ، معذرت می خواهم اگه سوال های پرسیدم که نباید بپرسم

قربانی : نه ، من دوست ندارم آدم بی گناهی مقصر شناخته بشه

: ممنون

قربانی : من باید برم اگه سوال دیگه داشتید با من تماس بگیرید

: من شماره شما رو ندارم

سلام

: سلام

قربانی به ابد نگاهی کرد : سلام ، بهتر از همکارتون بگیرید

به ابد نگاه کردم : ابد شماره آقای قربانی رو داری

قربانی : ایشون نه ، اون خانمی که زنگ می زنند اسمشون دریا است

: بله

قربانی : لطفاً بهش بگید دیگه با من تماس نگیره و گرنه شکایت می کنم

: چشم

قربانی : خوب خداحافظ

: خداحافظ ، بازم ممنون

ابد : خداحافظ

قربانی رفت

ابد : این اینجا چکار می کرد

: من اینجا منتظرت بودم ، اومد سلام کرد

ابد : این دریا چه غلطی کرده

: بهتر بهش بگی

ابد : خودت بگو

: من بگم ناراحت میشه

ابد : من بگم ناراحت نمیشه

: نه

ابد : عجب

: حالا بیا بریم

رفتیم داخل مغازه : سلام خسته نباشید

پسر به من نگاهی کرد : امرتون

عکس قربانی رو در آوردم : شما ایشون می شناسید

پسر به عکس نگاهی کرد : آره ، مشتری ما بود

: می دونید که فوت کردند

پسر : آره بابا ، آقای قربانی یکی از مشتری های این مغازه از ما خرید می کرد خانواده اشم هنوز از ما خرید می کنند

: آقای قربانی از شما قبل از فوتشون یخ نخریدند

پسر با تعجب به من نگاهی کرد : یادم نیست ، بزارید از برادرم سوال کنم

رفت با یک پسر دیگه اومد : این خانم می پرسند آقای قربانی قبل از فوتش از ما یخ خریده بوده

پسر چطور خانم مگه یخ ایرادی داشته

: نه ، نه . می خواهم بدونم خیلی مهم

پسر : بزارید فکر کنم مال خیلی وقت پیش

کمی فکر کرد : چرا اومد دو قالب یخ خرید

عکسش و نشون دادم : همین دیگه

پسر نگاه کرد : اره خودش ، برام جالب بود دو تا قالب یخ بزرگ خریدند

: مطمئنید

پسر : آره ، خوب یادم ازشون پرسیدم می خواهی چکار ، گفت ماهی خرید می خواهد تیکه کن روی ماهی ها بزار . خودم براش بردم در خونه

: ممنون

ابد : یعنی چند روز قبل از فوتشون دیگه

پسر : آره ، بهم سفارش داده بود بزارید داخل سفارش ها رو ببینم تاریخش و بهتون میگم

دفتری باز کرد شروع کرد به خوندن : اینهاش این ببینید دو قالب یخ بردم تاریخشم اینه

: می تونید از این یک کپی به من بدید

پسر : بله

ابد به من نگاهی کرد : مطمئنی

: آره

پسر رفت از دفتر یک کپی گرفت آورد

: خیلی لطف کردید

پسر : خواهش می کنم .

با ابد از مغازه اومدم بیرون : دادگاه بعدی کیه

ابد : هفته دیگه

: خوب حالا یک مدرک داریم

ابد : پس کار خودش بود

: آره

رفتیم دفتر : سلام عمو

عمو محمود : معلوم شما دو تا حالا کجا بودید

ابد : صنم یک چیز جالب پیدا کرده

عمو محمود : بیاین بشینید بگید

همه نشستیم : کار خود قربانی بوده

عمو محمود : یعنی پسرش

: نه خودکشی کرده

عمو محمود : امکان نداره

: چرا دار ، ببینید از مغازه دو قالب یخ خریده برای همین فرش خیس بوده برای همین بعد از سه روز فرش هنوز خیس بوده

عمو محمود : چرا این کار و کرده

: چراش و نمی دونم ولی فکر می کنم می خواست عباسی رو محکوم نشون بده

عمو محمود : مغازه داره میاد شهادت بده

ابد : در این مورد حرف نزدیم فقط یک کپی از دفتر سفارشاتش گرفتیم .

عمو محمود : خیلی عالی بود ، آفرین

---

یک هفته گذشت امروز قرار منم برم دادگاه ، دلم می خواست از نزدیک ببینم چی پیش میاد .

: پس قاضی کی میاد

ابد : صبور باش میاد دیگه

قاضی اومد به احترامش بلند شدیم .

قاضی : خوب آقای عبدی گفتید مدرک جدیدی دارید

عمو محمود : بله اول می خواهم از آقای قربانی چند تا سوال بکنم

همایون اومد

عمو محمود : پدرتون ماهی می فروختند

همایون : خیر پدر من تجار پارچه بودند

عمو محمود : قبل از فوتشون برای خونه ماهی خرید کرده بودند

همایون : نه

عمو محمود : مطمئنید

همایون : این چه سوال هایی

قاضی : لطفاً جواب بدید آقای قربانی

عمو محمود : مطمئنید

همایون : بله ، پدرم از ماهی خیلی بدشون می اومد

عمو محمود : ممنون از کمکتون

همایون رفت نشست

عمو محمود : می خواهم آقای سارینی بیان

همون پسر یخ فروش اومد

عمو محمود : آقای سارینی شما در روز فوت آقای قربانی برای ایشون یخ بردید

سارینی : بله دو قالب یخ

عمو محمود : اینشون حالت طبیعی داشتند

وکیل همایون : اعتراض دارم

قاضی : آقای عبدی ادامه بدید

عمو محمود : جواب من و بدید آقای سارینی

سارینی : خیلی عجله داشتند ، ازشون پرسیدم این یخ ها رو می خواهند چکار کنند گفتند ماهی خریدند می خواهن روی ماهی ها بزارند که خراب نشه

عمو محمود : دیگه هیچی به شما نگفتند

سارینی : نه

عمو محمود : یخ ها رو کجا گذاشتید

سارینی : بهش کمک کردم برد داخل خونه تو طبقه دوم

عمو محمود : اونجا چیز عجبی ندید

سارینی : نه فقط یخ ها رو گذاشتیم روی فرش همین

عمو محمود : ممنون

سارینی رفت نشست عمو محمود : آقای قاضی من در دادگاه گذشته گفتم نمیشه یک نفر بدون هیچ تلاشی اجازه بده کسی براش طناب دار آویز کنه و اون و دار بزنه و حالا این یخ ها ، طبق گزارش ، فرش مرطوب بوده . بعد گذشت سه روز اگه آب بوده باید خشک می شده ولی یخ تا خودش آب شده زمان برده برای همین فرش مرطوب بوده

قاضی : نیاز به تحقیق بیشتری داره

وکیل همایون : چه معلوم دفتر ایشون دست کاری نشده باشه

عمو محمود : میشه آزمایش کرد

قاضی : بله همه این کارها انجام میشه تا مشخص بشه

دادگاه تموم شد ، برگشتیم دفتر

: خوب تا اینجا که موفق شدیم

ابد : وکیل همایون زیاد خوشش نیومد

عمو محمود : حق دار تا حالا برد با اون بوده

دریا : چی شد

ابد : هیچی باید منتظر تحقیق دادگاه باشیم

عمو محمود رفت توی اتاقش ، آروم به ابد : بهش گفتی با قربانی تماس نگیره

ابد : اوه یادم رفت الآن میرم بهش میگم

ابد رفت ، یک دفعه صدای دریا بلند شد : تو داری دروغ میگی چرا به خودم نگفت

عمو محمود : از اتاقش اومد بیرون رفت توی اتاق ابد : چه خبر

صدای ابد اومد : آقای قربانی به من گفتند به دریا بگم دیگه باهاش تماس نگیره ، و گرنه ازش شکایت می کنند .

عمو محمود : برای چی تماس می گرفتی

دریا : خوب می خواستم برم محل قتل و ببینم

عمو محمود : من فکر کردم اون روز شوخی کردی ، تو حق نداشتی این کار و بکنی

دریا : چطور صنم انجام داد ایراد نداشت

عمو محمود : ببین صنم یک بار ازش درخواست کرد نه چند بار ، پس دیگه حق نداری باهاش تماس بگیری

دریا از اتاق اومد بیرون پشت میزش نشست سرش و گذاشت روی میز به روی خودم نیاوردم به من چه ربطی داشت که همایون به اون اجازه نداده بود .

صدای تلفن بلند ، ابد گوشی رو برداشت شروع کرد حرف زدن : صنم با تو کار دارند

: کیه

ابد : قربانی

به عمو محمود نگاه کردم ، گوشی رو برداشتم : سلام آقای قربانی

قربانی : سلام ، چطور متوجه شدید پدرم این کار و کرده

: چه کاری ؟

قربانی : یخ

: یک حدس

قربانی : هنوز باورم نمیشه پدرم دست به خودکشی زده باشه ، ممکنه کس دیگه ای

: آقای قربانی آخ هر کسی باشه شما خودتون توی خونه باشید و یک نفر بیاد تو خونه اجازه می دید براتون طناب دار و مهیا کنه

قربانی : نه ، من باید برم ، خداحافظ

گوش رو گذاشتم

عمو محمود : معلوم خیلی شوکه شده

: آره ، باورش نمیشه

عمو محمود : ولی ایده ات خیلی جالب بود .

---

سه هفته گذشت ، آقای عباسی تبرئه شد . و حکم به خودکشی آقای قربانی داده شد .

عمو محمود : خوب امروز ناهار مهمون من

براش دست زدیم

عمو محمود : این دست زدن ها باید برای تو باشه

: مهم صحبت کردن توی دادگاه بود

ابد : اره موافقم

در دفتر باز شد آقای عباسی همراه همسرش اومدند با یک سبد گل و شیرینی

: تبریک میگم آقای عباسی

همسرش شروع کرد به گریه کردند : ممنونم شما جون همسر من و نجات دادید

عمو محمود : خواست خدا بوده

عباسی : تلاش شما هم بوده واقعاً ممنونم

اون ها رفتند توی دفتر عمو محمود ، ما هم توی اتاق ابد رفتیم . دریا براشون چای برد اومد اونجا نشست دیگه زیاد حرف نمی زد

ابد : خوب دریا کی ناهاری که باختی میدی

دریا : من اون و قبول ندارم

ابد : معلوم بود نمیدی

دریا : به من نگفت دیگه زنگ نزنم

ابد : می خواهی زنگ بزن ، هر وقت نامه شکایتش رسید به ما ناهار بده

: ابد اذیت نکن

دریا با عصبانیت بلند شد : تو چی فکر می کنی ، فکر می کنی با خوشگلیت می تونی همه رو سمت خودت بکشی ، معلوم نیست چی بهش گفتی که راضی شده تو بری اونجا رو ببینی

: دریا درست حرف بزن

دریا : همینی که هست

ابد : ببین دریا من اونجا بودم اون فقط محترمانه خواهش کرد

دریا : تو من می شناسی یا صنم رو که چند ماه اومده اینجا

ابد : اون و بهتر از تو میشناسم ، مشکلت حل شد

: بچه ها یواش تر

دریا با عصبانیت رفت بیرون

ابد : احمق

مهمون های عمو محمود رفتند : چرا داد و بیداد راه انداخته بودید

دریا : آقای عبدی من دیگه نمی تونم اینجا کار کنم

عمو محمود : چرا چی شده ؟

ابد : به درک که نمی تونی ، استعفا تو بده برو

عمو محمود : ابد

ابد : کسی که بی ادب هر چی به دهنش میاد میگه باید اینطوری هم بشنوه

عمو محمود : چی شده ؟

دریا : من فقط ناراحتم

عمو محمود : برای چی ؟

دریا : هیچی

عمو محمود : اون همه سر و صدا برای هیچی

دریا با عصبانیت : قربانی از من شکایت کرده

دهن من و ابد باز موند

عمو محمود : بهش زنگ زدی

دریا شروع کرد گریه کردن

عمو محمود سرش و تکون داد : مگه نگفتم حق نداری بهش زنگ بزنی

دریا : می خواستم

عمو محمود : خراب کردی دریا ، از تو انتظار نداشتم

دریا : می خواستم بدونم چرا به صنم اجازه داده ولی به من اجازه نداد

عمو محمود : از اون خوشش اومده از تو خوشش نیومده ، مگه به ابد اجازه داد یا به من

ابد : حالا باید چکار کنیم

عمو محمود : بهتر با قربانی حرف بزنیم ، تا از شکایتش صرف نظر کنه .

من رفتم توی اتاق ، ابد اومد : صنم کار تو

: من دخالت نمی کنم

ابد : دریا همکار ماست

: به من ربطی نداره ، کسی که هر چی از دهنش در میاد به دیگران نسبت میده بد نیست یک بار گوش مالی بشه

ابد : بد نشو صنم ، معلوم که همایون از تو خوشش اومده

: پرونده تموم شده منم دیگه باهاش کاری ندارم

ابد رفت بیرون ، منم روی میزم و مرتب کردم

عمو محمود در زد اومد داخل : صنم

: عمو محمود من هیچ کاری براش نمی کنم

عمو محمود : می دونم چی گفت ولی همین یک بار

: نمی تونم ، من دیگه با همایون کاری ندارم . پرونده تموم شده

عمو محمود : به خاطر ابد

: چرا باید به خاطر ابد کاری بکنم

عمو محمود : چون اون دریا رو دوست داره

: اصلاً این طور نیست

عمو محمود : تو از کجا می دونی ؟

: احساسم میگه

عمو محمود : به خاطر من

به عمو محمود نگاه کردم : باشه فقط به خاطر شما

عمو محمود : ممنون

از اتاق رفت بیرون ، بلند شدم رفتم بیرون : دریا شماره قربانی رو بده

ابد به من نگاهی کرد : بیا این شمارش جواب نمیده ، من تماس گرفتم

کاغذ و ازش گرفتم رفتم توی اتاقم موبایلم و برداشتم زنگ زدم ، چند تا بوق خورد جواب داد : بله

: سلام آقای قربانی من شایان فر هستم

قربانی با عصبانیت : امرتون

: می دونم شما از دست همکار من خیلی ناراحت هستید ولی می خواستم از شما عذرخواهی بکنم

قربانی : خیر خانم شایان فر ایشون اصلاً متوجه نیستند ، من چند باری بهشون اخطار کردم

: بله می دونم ، ولی شما بزرگواری بکنید و از شکایتتون صرف نظر بفرمائید ممنون می شیم

قربانی : نه

: خواهش می کنم

قربانی : خیلی براتون عزیز هستند

: بله

قربانی : داری دروغ میگی ، اگه عزیز بود من تو رو با اون می دیدم

: ایشون همکار من هستند آقای قربانی

قربانی : من همایون ام

: اگه این لطف و در حق من بکنید ممنون میشم

همایون : خوب بعد چی میشه

: من از تون خیلی سپاسگزار میشم

همایون : برای من چکار می کنی

: چه کاری باید بکنم

همایون : می بخشم ، به شرطی که شب شام مهمون من باشید

: شما فکر نمی کنید امشب باید پیش خانواده باشید و بهشون دل داری بدید

همایون خنده ای کرد : نباشم راحت تر قبول می کنند .

ابد اومد تو اتاق بهش نگاه کردم : ولی من نمی تونم دعوت شام شما رو بپذیرم

ابد اخم هاش رفت توی هم آروم : قطع کن

اخم هام توی هم کردم

همایون : خوب منم نمی تونم از کار همکارتون چشم پوشی کنم

: هر طور صلاح می دونید ، ممنون که جواب تلفن من و دادید

همایون : خواهش می کنم ، خدانگهدار

گوشی رو قطع کردم

ابد : برای شام دعوتت کرد

: بله ، وقتی میگم نمی خواهم زنگ بزنم اصرار می کنید زنگ بزنم

ابد : شمارش اگه افتاد جواب نده

: خوب شد گفتی نمی دونستم

ابد اومد طرفم : صنم دلم نمی خواهد با این پسر دیگه هم کلام بشی

: ببخشید شما

ابد با عصبانیت : صنم

نمی دونم چرا دیگه نتونستم چیزی بگم از اتاق رفت بیرون شنیدم بلند بلند با دریا دعوا می کرد .

گوشیم زنگ زد همایون بود نمی دونستم باید جواب بدم یا نه ، ولی بهتر دیدم جواب ندم .

برام پیام فرستاد

ازت خوشم اومده به همین خاطر به همکارت بگو از خطاش گذشتم .

رفتم بیرون : بسته دیگه همایون پیام داده از شکایتش صرف نظر می کنه ، یک زنگ بزن ازش تشکر کن

عمو محمود : بهتر تو ازش تشکر کنی

: دوست ندارم این کار و بکنم .

ابد : صلاح نیست دیگه زنگ بزنه

عمو محمود به ابد نگاهی کرد ، رفت توی اتاقش ، منم برگشتم توی اتاق

ناهار رفتیم رستوران و مهمون عمو محمود شدیم ، دریا هم از همایون تشکر کرده بود اونم بهش گفته بود فقط به خاطر خانم شایان فر کوتاه اومده .

---

یک سال گذشت دیگه حسابی توی کار پیشرفت کردم ، عمو محمود چند تا پرونده خانواده بهم داد و زیر نظر خودش به اون ها رسیدگی کردم . دریا از دفتر رفت یعنی عمو محمود عذرش و مودبانه خواست ، چون توی یک پرونده دیگه حسابی خراب کاری کرد . روزی که دریا رفت ابد گفت از دستش راحت شدم .

صنم جان من دارم میرم تهران اونجا باید برم دیدن موکلم

: باشه عمو محمود

عمو محمود : تو و ابد هوای دفتر و داشته باشید

: چشم

پدربزرگ ماشین و فرستاده بود دیگه وسیله داشتم و نمی خواست کسی من و ببر و بیاره .

وارد دفتر شدم ابد اومده بود : سلام

ابد : سلام دیر کردی

: همش پنج دقیقه

ابد : رئیس نیست دیر میای

خندیدم : اره سوءاستفاده

سلام

برگشتم

صنم ، خودتی ؟ اینجا ؟

ابد : سلام آقای محتشم

فقط بهش نگاه می کردم فکر نمی کردم بعد از این همه مدت اینجا ببینمش

ابد متوجه جو شد : بفرمائید آقای محتشم ، صنم جون

به خودم اومدم : بفرمائید آقای محتشم

به من نگاهی کرد رفت روی مبل نشست ، منم نشستم : کی اومدی اینجا

: یک سالی میشه

محتشم : خوب پس برای خودت وکیل شدی

: آره ، شما هم که یک وکیل دارید آقای محتشم

محتشم : بهم بگو یوسف

: محتشم راحت ترم

یوسف : اخلاقت تغییر نکرده هنوز لجبازی

: نه

یوسف : خوب هستی ، دلم خیلی برات تنگ شده بود ، آخرین بار شکوه برام خبر آورد که تو رو دیده

: آره

یوسف : فکر نمی کردم با عبدی کار کنی

: خوب عمو محمود وکیل خانوادگی ما بود

یوسف : درست

: بچه ها چطورند

یوسف : خوبند ، آرین از ایران رفت ، آی ناز یک ماه پیش ازدواج کرد و رفت فقط مونده دو تا دختر دیگه

: همسراتونم که هستند

یوسف خنده ای کرد : خوب می دونی 

: آره شکوه خانم بهم گفت

یوسف : آره آذر و نیوشا هم تو همون خونه زندگی می کنند

: خوب دیگه تنها نیستی

یوسف : آره ، دیگه تنها نیستم

: آره شما عادت داشتید چند تا چند تا زن بگیرید

یوسف : متلک میگی

: نه

ابد چای آورد : بفرمائید آقای محتشم

یوسف چای برداشت ، ابد اومد کنار من نشست ، چای رو گذاشت جلوم

: ممنون ابد

یوسف به ابد اشاره کرد : برادر زاده عبدی هستید درست

ابد : بله ، عمو جان اومدن تهران شما رو ببینند

یوسف : جدی ، بهش گفتم اومدم تبریز هر جا باشه الآن باید بیاد . خوب صنم بگو ببینم ازدواج کردی یا نه ؟

: چرا این سوال می کنی

یوسف : می خواستم بدونم

: مگه برای شما فرقی هم دار

یوسف : منظور نداشتم

همون لحظه عمو محمود اومد داخل کمی عصبی بود : سلام آقای محتشم

یوسف بلند شد : خوبی عبدی ، نگفت بودی صنم با تو کار می کنه

عمو محمود : خوب حرفش پیش نیومده بود

یوسف سرش و تکون داد : بله درست

عمو محمود : بفرمائید بریم اتاق من

یوسف به من نگاهی کرد همراه عمو محمود رفت . وقتی رفت توی اتاق : لعنتی

ابد : صنم اون کیه ؟

: هیچی

بلند شدم رفتم توی اتاق : خدایا حالا باید چکار کنم ، کاش می گفتم ازدواج کردم .

ابد اومد تو اتاق : صنم میشه بگی اون کی بود

: برای چی می خواهی بدونی

ابد : زیاد ازش خوشم نمیاد . ولی معلوم بود خوب تو رو می شناس

: آره ، چون قبلاً همسرم بوده

ابد با تعجب به من نگاه کرد : تو زن این بودی ؟

: اره ابد

اومد کنارم روی مبل نشست : چطوری زن این شدی ؟

: داستانش خیلی طولانی

ابد : اون که از تو خیلی بزرگ تر

: ببین من مجبوری زنش شدم می فهمی

ابد : دوستش داری ؟

به چشم های ابد نگاه کردم : دوستش داشتم ، ولی حالا نه

ابد دستم و گرفت : بهش فکر نکن صنم

لبخندی زدم : اون گذشت من

ابد : گذشت گذشته ، به فکر آینده باش

: همیشه گذشت دنبالم بوده

ابد : نباید ازش فرار کنی وقتی قبول کنی اون ها سرگذشتت بوده دیگه دنبالت نمیاد

دست ابد و فشار دادم

ابد : بگو تا آروم بشی

نمی دونم چرا ولی تمام زندگیم و برای ابد گفتم و اشک ریختم . وقتی به خودم اومدم سرم روی شونه ابد بود . سرم بلند کردم : ابد کسی چیزی نفهمه

ابد : خاطرت جمع ، من به هیچ کس هیچی نمی گم .

: کاش می دونستم عمو محمود وکیل اون

ابد : خوب عمو محمود فکر نمی کرده اون بیاد اینجا

: آره

ابد : شاید تو باید می دیدیش تا ببینی احساسی بهش داری یا نه

: همیشه فکر می کردم دوستش دارم ولی امروز که دیدمش برام فقط یک غریبه بود .

صدای در اومد خودم و یکم جمع و جور کردم ابد : بله

در باز شد یوسف اومد داخل : می تونم صنم باهات حرف بزنم

ابد بلند شد رفت بیرون یوسف اومد داخل

: چکار داری

یوسف : صنم می خواستم بدونی نیوشا و آذر و من فقط صیغه کردم

: خوب به من چه ربطی دار

یوسف : نمی خواهی برگردی

: نه

یوسف : زود تصمیم نگیر

: آقای محتشم من و شما یک غریبه هستیم ، مدتی مجبوری با هم زندگی کردیم و حالا همه چیز تموم شده

یوسف : مجبوری

: آره ، مگه غیر از این بود .

یوسف : ولی من همیشه دوستت داشتم

: دوست داشتند تو بهم ثابت کردی تو این چند سال که دنبالم می گشتی

یوسف : درست میگی باید می اومد سراغت ولی نمی خواستم زندگی تو خراب کنم

: پس حالا هم خراب نکن برو با زن هات خوش باش

یوسف از اتاق رفت بیرون ، ابد اومد توی اتاق : خوبی صنم

: اره

ابد اومد بغلم کرد : صنم با من ازدواج می کنی

از بغلش اومدم بیرون : ای تند نرو من قصد ازدواج ندارم

ابد دوباره من کشید تو بغلش : داری خوبم داری باید زن بشی

بهش نگاه کردم دوستش داشتم توی این مدت ازش خوشم اومده بود : خانواده ات چی ؟

ابد خندید : من می خوامت به خانواده ام مربوط نمیشه

: ولی اونها جزئی از زندگی تو هستند

ابد : اونا مخالفت نمی کنند

: گذشت من

ابد : گذشتت برام مهم نیست ، می خواهم باهام ازدواج کنی

سرم انداختم پایین ابد محکم بغلم کرد : تو مال منی از روزی که دیدمت می دونستم .

اینبار با خواسته خودم ازدواج کردم نه این که دیگران مجبورم کنند ، واقعاً از ابد راضیم خیلی پسر خوب و فهمیده ای همین طور خانواده اش . خدایا شکرت که ابد سر راه من قرار دادی

 

 

   پایان

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 46
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 62
  • باردید دیروز : 16
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 129
  • بازدید ماه : 98
  • بازدید سال : 1,867
  • بازدید کلی : 71,132
  • کدهای اختصاصی
    ۱۰۴۹۷۳۱۴۶